داستان «سرزمینی که در آن هیچ چیز تیز و برنده نیست»
جوواني بي كار و بار بود و سفر كردن را خيلي دوست داشت. او رفت و رفت تا به سرزمين عجيبي رسيد. خانه ها در اين سرزمين به شكل هلال بودند و بام ها به شكل كمان. پرچيني طبيعي از بوتههاي گل سرخ در طول جادهاي كه جوواني در آن راه ميرفت كشيده شده بود. جوواني خيلي دلش ميخواست يك گل سرخ به جادكمهاي جليقهاش فرو كند. درحاليكه احتياط ميكرد مبادا خاري به دستش فرو رود، گلي را چيد. اما متوجه شد که خارها ابداً در دست فرو نميروند، انگار خارها اصلاً تيز نبودند و فقط آهسته دست را غلغلك…