داستان «زنگ برای دزدها»
آقای گولیلمو در خانهای توی جنگل زندگی میکرد و از دزدها هم خیلی میترسید. البته او اصلاً پولدار نبود؛ ولی خب، دزدها که این را نمیدانستند. آقای گولیلمو خیلی فکر کرد چه کار کند. بالاخره تصمیم گرفت روی در خانهاش یک اطلاعیه به شرح زیر بچسباند: «از دزدان محترم خواهش میکنم قبل از ورود زنگ بزنند. مطمئن باشید در را فوراً به روی شما باز خواهم کرد؛ آن وقت خودتان خواهید دید در خانه من چیزی برای بردن وجود ندارد. لطفاً شبها محکمتر زنگ بزنید، چون خواب من سنگین است.» و زیر آن را امضا کرد: «آقای گولیلمو» یکبار، نیمهشب،…